تینا ی نازمتینا ی نازم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
معینا ی  نازممعینا ی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من تینا و معینا

تینا وقتی دوست نداره ازش عکس بگیرم

تینا جون وقتی دوست نداره ازش عکس بگیرم این اداها رو در میاره    و وقتی میبینه من هنوز دارم ازش عکس میگیرم عصبانی میشه ه   بعدش میره پشت مبل قایم میشه   و در نهایت خوش اخلاق میشه و میخنده تا ازش عکس بگیرم ...
11 خرداد 1393

نی نی جدید

شنبه  یکم خرداد 89بود که فهمیدم  قراره خدایه فرشته کوچولو به خونه ی  ما بفرسته و پنجشنبه یکم خرداد ماه 93برای بار دوم  متوجه شدم   قراره خدا یه فرشته ی دیگه  هم به خونه ی ما بفرسته  وبرای اطمینان بیشتر شنبه سوم خرداد ماه رفتم سونوگرافی و خانوم دکتر گفتند بعله شما یه فرشته ی آسمونی دارید که قراره تا 8 ماه دیگه زمینی بشه هرچند غیر منتظره بود ولی خیلی خوشحالم وخدا رو شکر میکنم  و ازش میخوام مواظب هردو تا فرشته ی نازم باشه این هم اولین تصویر از نی نی جدیدمون دوستای خوبم دعا کنید تا نی نی ما سالم و سلامت بیاد پیش مون ویه دوست خوب برای تینای گلم بشه ...
9 خرداد 1393

سروده های تینا

کجاست مامانی جونم پشتی رنگ ورنگم دلم میخواد بخوابم رو پشتی قشنگم   باز که سوزید دلم وای دستام رنگی شدن باز   چرا به من نمی گن دختر خوب و قشنگ دلم میخواد بهم بگن دختر خوب و زرنگ این اشعار رو دخترم تحت تاثیر کتابهای  می می نی سروده   ...
31 ارديبهشت 1393

آب خوردن تینا

دیروز داشتم ناهار درست میکردم تینا اومده پیشم میگه مامان تا حالا از آب خوردن من عسک گرفتی ؟گفتم نه عزیزم گفت:پس صبر کن آماده بشم از آب خوردنم عسک بگیر بعد رفت تو اتاقش شلوارش رو خودش پوشید وبلوزش رو آورد داد به من گفت بهم بپوشون البته فقط اجازه داد یقه ی لباس رو از سرش رد کنم وآستین هارو خودش پوشید بعد صندلی گذاشت کنار یخچال وآب هم برداشت ورفت  توی هال وگفت مامان زود باش بیا ازم عسک بگیر این هم عکسهای آب خوردن دخترم ...
26 ارديبهشت 1393

بازیهای تینا

عزیز دلم تینا از صبح تا شب فقط با عروسکاش بازی میکنه البته من هم توی بازیها هستم ولابلای بازی کارهای خونه رو هم سعی میکنم انجام بدم بعضی روزا  نقش دوتا دختر کوچولو رو بازی میکنیم که با هم دوست شدند ویکیشون از مامانش (تینا میگه یعنی زمین مامانه )اجازه میگیره میره خونه ی اون یکی وبا اسباب بازیها باهم بازی میکنند گاهی اوقات نقش دو تا دوست رو بازی میکنیم که میرن خونه ی همدیگه مهمونی و بچه هاشون که همون عروسکا هستند با هم بازی میکنند و ما هم غذا درست میکنیم ودر مورد بچه هامون صحبت میکنیم(این جور وقتا اینقدر تینا  قشنگ نقش یه مامان رو بازی میکنه و شیرین زبونی میکنه که میخوام بخورمش وقتی شروع میکنم قربون صدقه اش رفتن وبوس...
25 ارديبهشت 1393

شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست... در این شب عزیز برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور...   برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری  و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی...  برایت شوق آرزو میکنم.. آرامش آرزو میکنم... با تمام وجودم آرزو میکنم وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن میگردد ،  لبهایت در آن نزدیکی باشد !   آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی . . .   ...
11 ارديبهشت 1393