ساعت 19:45امشب 22/6/93 رفته بودیم خونه مامانی که آبلیمو هامون رو بیاریم بابا حسین جعبه رو که توش 9تا بطری آبلیمو بود دستش گرفته بود وداشت از آشپزخونه میومد بیرون که تینا با سرعت دوید وصورتش محکم خورد به جعبه وافتاد روی زمین خیلی ترسیده بودم تینا هم فقط جیغ میزد بلندش کردم ودیدم کنار چشمش خونی شده ولی چون گریه میکرد نمیتونستم ببینم که دقیقا چی شده منم شروع کردم به گریه کردن و وقتی دیدم تینا از گریه من بیشتر ترسیده جلوی خودم رو گرفته که دیگه گریه نکنم وبا گوشی دایی تینا رو سرگرم کردیم واشکاشو پاک کردم ودیدم خدا رو شکر فقط کنارچشمش زخم شده خلاصه با مامانی بابایی و دایی خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون تینا شروع به دویدن به طرف ماشین کر...