تینا ی نازمتینا ی نازم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
معینا ی  نازممعینا ی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دنیای من تینا و معینا

شعرهایی که تینای من حفظ کرده

تینای گلم تعداد شعرهایی  که شما تا حالا حفظ کردی از مرز هشتاد تا هم گذشت... ١-اتل متل یه مورچه ٢-اتل متل جوجمون ٣-دختر چه نازه دختر ٤-دخترا دلهای صورتی دارن ٥-مثلثا چی دارن ٦-آسیا بچرخ ٧-یه مهمون عزیزی توی راهه ٨-قشنگ ترین شب کدومه ٩-علی علی جان ماست ١٠-آقا سلام ١١-محمد امین ١٢-قطار شادی اومد ١٣-بیا باهم بریم سفر ١٤-دس دسی دایی میاد ١٥-سین سلام سلامتی ١٦-خوشحال و شاد و خندانم ١٧-دس دسی ماشین میاد ١٨-مامان جون من چه مهربونه(خانواده) ١٩-خورشید خانوم چه مهربونه ٢٠-نازگل نازنینم بقیه رو  در ادامه مطلب نوشتم    آفرین به ...
12 آذر 1392

آرزویی برای دخترم

آرزویم این است : نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد وبه لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...   ...
8 آذر 1392

روز دختر

١٦ شهریور ماه که مصادف بود با روز تولد حضرت معصومه و روز دختر من وبابا تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک سه نفری برای تینا جون بگیریم ساعت ٤:٣٠که بابا از سر کار اومد رفتیم یه کیک کوچیک و شمع وچند تا بادکنک ویه هدیه خریدیم وبرگشتیم من و تینا شروع کردیم به تزیین خونه نزدیکای غروب که میخواستیم جشنمون رو شروع کنیم تینا گفت:وااای مامان الان همه میان خونمون من وبابا هم با عجله زنگ زدیم به عزیز و آقاجون ومامانی و بابایی ودایی حسین و عمه اکرم که سریع خودشون رو برسونند خونه ما  همگی لطف کردندواومدند   کیک آبی رنگ سلیقه ی تیناس و کیک زرد رو هم آقاجون براش خریده ...
8 آذر 1392

سفر یک روزه به ابیانه

هفتم شهریور ٩٢تصمیم گرفتیم عازم کاشان بشیم ساعت ١٠شب بود که راه افتادیم ساعت ١بامداد رسیدیم امامزاده آقا علی عباس و اونجا مستقر شدیم تاهم زیارت کنیم و هم اینکه دخترمون راحت بخوابه و اذیت نشه البته تینا خانوم تا ساعت ٤صبح بیدار و مشغول شیطنت بودندساعت ٤ونیم بود که بسلامتی خوابش برد و من هم از خستگی بیهوش شدم به خاطر همین صبح دیر از خواب بیدار شدیم وساعت ٩ازامام زاده به سمت ابیانه راه افتادیم ساعت حدودا ١١ بود که به ابیانه رسیدیم تینا همه ی مسیر رو خواب بود و به محض رسیدن بیدار شد منم همون وقتی این ٢تا عکس رو ازش گرفتم دخترم به خاطر اینکه دیشب خوابش رو کامل نرفته بود و هم اینکه صبحانه ی کامل هم نخورده بود خیلی...
21 آبان 1392

تینا عشق نازم

گفته بودی        که چرا محو تماشای منی؟!  آنچنان مات، که یکدم مژه برهم نزنی..؟! مژه بر هم نزنم تا ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...!   ...
21 آبان 1392

یه روز شاد با مهدیس(دختر خاله مامان)

ظهر یک روز بهاری خاله زنگ زد وگفت که تینا رو ببرم خونشون تا با مهدیس بازی کنه ساعت ٢ با تینا رفتیم خونه خاله وقتی رسیدیم مهدیس خوابیده بود منم از فر صت استفاده کردم وتینا رو بردم توی حیاط خاله اینا که خیلی خیلی قشنگه وچندتا عکس ناز ازش گرفتم بالاخره مهدیس بیدار شد و اومد پیش تینا ده دقیقه ایی طول کشید تا یخشون آب بشه تو این فرصت من چندتا عکس ازشون انداختم بالاخره یخ آب شد و شروع به بازی کردند و از بس بدو بدو میکردند من نمی تونستم ازشون عکس بگیرم  از بین همه عکسایی که با زحمت ازشون انداختم فقط  همین دوتا خوب شد   ...
18 آبان 1392