یه روز شاد با مهدیس(دختر خاله مامان)
ظهر یک روز بهاری خاله زنگ زد وگفت که تینا رو ببرم خونشون تا با مهدیس بازی کنه
ساعت ٢ با تینا رفتیم خونه خاله وقتی رسیدیم مهدیس خوابیده بود منم از فر صت استفاده کردم وتینا رو بردم توی حیاط خاله اینا که خیلی خیلی قشنگه وچندتا عکس ناز ازش گرفتم
بالاخره مهدیس بیدار شد و اومد پیش تینا ده دقیقه ایی طول کشید تا یخشون آب بشه تو این فرصت من چندتا عکس ازشون انداختم
بالاخره یخ آب شد و شروع به بازی کردند و از بس بدو بدو میکردند من نمی تونستم ازشون عکس بگیرم از بین همه عکسایی که با زحمت ازشون انداختم فقط همین دوتا خوب شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی