تینا ی نازمتینا ی نازم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
معینا ی  نازممعینا ی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

دنیای من تینا و معینا

یه اتفاق بد

ساعت 19:45امشب 22/6/93 رفته بودیم خونه مامانی که آبلیمو هامون رو بیاریم  بابا حسین جعبه رو که توش 9تا بطری آبلیمو بود دستش گرفته بود وداشت از آشپزخونه میومد بیرون که تینا با سرعت دوید وصورتش محکم خورد به جعبه وافتاد روی زمین خیلی ترسیده بودم تینا هم فقط جیغ میزد بلندش کردم ودیدم کنار چشمش خونی شده ولی چون گریه میکرد نمیتونستم ببینم که دقیقا چی شده منم شروع کردم به گریه کردن و وقتی دیدم تینا از گریه من بیشتر ترسیده جلوی خودم رو گرفته که دیگه گریه نکنم وبا گوشی دایی تینا رو سرگرم کردیم  واشکاشو پاک کردم ودیدم خدا رو شکر فقط کنارچشمش زخم شده خلاصه با مامانی بابایی و دایی خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون تینا شروع به دویدن به طرف ماشین کر...
22 شهريور 1393

روز دختر

    گل باغ ام نازنینم یادگار بهترینم از تو شد زیبا بهارم ای دو چشمانت امیدم ای تو برگ زندگانی ای تو سهمم از جوانی روز خوبت خوب تر باد ای تو هدیه ی خدایی     ن ف س ا ی م ا م ا ن ر و ز ت و ن م ب ا ر ک       ...
6 شهريور 1393

جنسیت نی نی ناز

دوشنبه 27/5/93ساعت 6 بعداز ظهر نوبت سونوگرافی داشتم وفهمیدم که نی نی نازم دختره                                                        خدایا شکرت تقدیم به دخترای گلم دختـــــرم ، تــــاج سرم من و تــــو هر دو ز یکـــــ   آغازیــــم تو همان مـــــادر فرداهایـــی من همان دخــــ...
31 مرداد 1393

میدان نقش جهان

بعد از ظهر جمعه 24/5/93من و بابا وتینا رفتیم  میدون نقش جهان  ومن قبل از اینکه هوا تاریک بشه چندتایی عکس از تینا گرفتم بعد یه دوری توی بازار زدیم  ونشستیم بستنی بخوریم که بارون گرفت اولش نم نم بود ولی بعد زیاد شد وما نتونستیم زیاد اونجا بمونیم   اینجا داشت باد میومد برای همین موهای دخترم این شکلی شده واین هم قیافه دخترم وقتی نمیخواد ازش عکس بگیرم اینجا داشت بارون میومد وتینا پلاستیک رو گرفته روی سرش تا خیس نشه صورت دخترم بعد از خوردن بستنی این دختر کوچولویی هم که کنار تینا ایستاده اسمش یگانه بود که تازه اومده با تینا دوست بشه و وقتی ب...
28 مرداد 1393

اجرای نمایش توسط دخملی

تینای نازم با عروسکای انگشتی داره برای من وعروسکهاش نمایش اجرا میکنه واین شعررو میخونه : مامان جون من چه مهربونه                             دوسش دارم خیییلی زیاد خودش میدونه یه شاخه گل هدیه ی من برای مادر                 اون که به فکر بچه هاس از همه بیشتر بابای خوبم چراغ خونه س                       ...
27 مرداد 1393