تینا ی نازمتینا ی نازم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
معینا ی  نازممعینا ی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

دنیای من تینا و معینا

آرزویی برای دخترم

آرزویم این است : نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد وبه لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...   ...
8 آذر 1392

روز دختر

١٦ شهریور ماه که مصادف بود با روز تولد حضرت معصومه و روز دختر من وبابا تصمیم گرفتیم یه جشن کوچیک سه نفری برای تینا جون بگیریم ساعت ٤:٣٠که بابا از سر کار اومد رفتیم یه کیک کوچیک و شمع وچند تا بادکنک ویه هدیه خریدیم وبرگشتیم من و تینا شروع کردیم به تزیین خونه نزدیکای غروب که میخواستیم جشنمون رو شروع کنیم تینا گفت:وااای مامان الان همه میان خونمون من وبابا هم با عجله زنگ زدیم به عزیز و آقاجون ومامانی و بابایی ودایی حسین و عمه اکرم که سریع خودشون رو برسونند خونه ما  همگی لطف کردندواومدند   کیک آبی رنگ سلیقه ی تیناس و کیک زرد رو هم آقاجون براش خریده ...
8 آذر 1392

سفر یک روزه به ابیانه

هفتم شهریور ٩٢تصمیم گرفتیم عازم کاشان بشیم ساعت ١٠شب بود که راه افتادیم ساعت ١بامداد رسیدیم امامزاده آقا علی عباس و اونجا مستقر شدیم تاهم زیارت کنیم و هم اینکه دخترمون راحت بخوابه و اذیت نشه البته تینا خانوم تا ساعت ٤صبح بیدار و مشغول شیطنت بودندساعت ٤ونیم بود که بسلامتی خوابش برد و من هم از خستگی بیهوش شدم به خاطر همین صبح دیر از خواب بیدار شدیم وساعت ٩ازامام زاده به سمت ابیانه راه افتادیم ساعت حدودا ١١ بود که به ابیانه رسیدیم تینا همه ی مسیر رو خواب بود و به محض رسیدن بیدار شد منم همون وقتی این ٢تا عکس رو ازش گرفتم دخترم به خاطر اینکه دیشب خوابش رو کامل نرفته بود و هم اینکه صبحانه ی کامل هم نخورده بود خیلی...
21 آبان 1392

تینا عشق نازم

گفته بودی        که چرا محو تماشای منی؟!  آنچنان مات، که یکدم مژه برهم نزنی..؟! مژه بر هم نزنم تا ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...!   ...
21 آبان 1392